وقتی که دیگر نبود من به بودنش نیازمند شدم .
وقتی که دیگر رفت من به انتظار آمدنش نشستم .
وقتی که دیگر نمی توانست مرا دوست بدارد من او را دوست داشتم .
وقتی او تمام کرد من شروع کردم .
وقتی او تمام شد من آغاز شدم .
و چه سخت است .
تنها متولد شدن
مثل تنها زندگی کردن است ،
مثل تنها مردن !
روزی از روزها ،
شبی از شب ها ،
خواهم افتاد و خواهم مرد ،
اما می خواهم هر چه بیشتر بروم .
تا هرچه دورتر بیفتم ،
تا هرچه دیرتر بیفتم ،
هرچه دیرتر و دورتر بمیرم .
نمی خواهم حتی یک گام یا یک لحظه ،
پیش از آن که می توانسته ام بروم و بمانم ،
افتاده باشم و جان داده باشم ،
همین .
خداجونم! من مسیرزندگی ام را با تو طی کردم به خیال اینکه توشه ای دارم اما الان هرچه دست کردم و نگاه کردم به جیب هایم دیدم هیچی ندارم ، خالیه خالی... فقط یک آه و افسوس که مفت مفت عمرم از دستم رفت... ما را می رسانی؟ یا همین جا وسط این بیابان سردرگمی پیاده مان می کنی؟؟؟