اینجا ............. آزاد

نگاهی به اخبار جالب و گوناگون ایران و جهان

اینجا ............. آزاد

نگاهی به اخبار جالب و گوناگون ایران و جهان

جملات زیبای دکتر شریعتی

 

جملات عاشقانه و فوق العاده زیبا از دکتر شریعتی

اگر دروغ رنگ داشت
هر روز شاید
ده ها رنگین کمان در دهان ما نطفه می بست
و بی رنگی کمیاب ترین چیزها بود

اگر شکستن قلب و غرور صدا داشت
عاشقان سکوت شب را ویران می کردند

اگر به راستی خواستن توانستن بود
محال نبود وصال!
و عاشقان که همیشه خواهانند
همیشه می توانستند تنها نباشند

…..

اگر گناه وزن داشت
هیچ کس را توان آن نبود که قدمی بردارد
تو از کوله بار سنگین خویش ناله می کردی…
و من شاید کمر شکسته ترین بودم  

*************** 

اگر غرور نبود
چشم هایمان به جای لب هایمان سخن نمی گفتند
و ما کلام محبت را در میان نگاه های گهگاهمان
جستجو نمی کردیم

اگر دیوار نبود نزدیک تر بودیم
با اولین خمیازه به خواب می رفتیم
و هر عادت مکرر را در میان ۲۴ زندان حبس نمی کردیم

اگر خواب حقیقت داشت
همیشه خواب بودیم
هیچ رنجی بدون گنج نبود…
ولی گنج ها شاید
بدون رنج بودند

اگر همه ثروت داشتند
دل ها سکه ها را بیش از خدا نمی پرستیدند
و یک نفر در کنار خیابان خواب گندم نمی دید
تا دیگران از سر جوانمردی
بی ارزش ترین سکه هاشان را نثار او کنند
اما بی گمان صفا و سادگی می مرد…

اگر همه ثروت داشتند
اگر مرگ نبود
همه کافر بودند
و زندگی بی ارزش ترین کالا یود 

جملات زیبای دکتر شریعتی 

ترس نبود، زیبایی نبود و خوبی هم شاید

اگر عشق نبود
به کدامین بهانه می گریستیم و می خندیدیم؟
کدام لحظه ی نایاب را اندیشه می کردیم؟
و چگونه عبور روزهای تلخ را تاب می آوردیم؟
آری بی گمان پیش از اینها مرده بودیم…

اگر عشق نبود
اگر کینه نبود
قلبها تمامی حجم خود را در اختیار عشق می گذاشتند

اگر خداوند
یک روز آرزوی انسان را برآورده می کرد
من بی گمان
دوباره دیدن تو را آرزو می کردم و تو نیز
هرگز ندیدن مرا
آن گاه نمی دانم
به راستی خداوند کدام یک را می پذیرفت

جمله ناب

 

 

آیندتو بخاطر هیچ کس و هیچ چیز خراب نکن با اونا آیندتو بساز 

 

 

زمین

 

 

نیا باران ... !

زمین جای قشنگی نیست...

من از اهل زمینم

خوب می دانم

که گل در عقد زنبور است ولی

سودای بلبل دارد و پروانه را هم دوست می دارد ...

قضاوت!!!

زن و مرد جوانی به محله جدیدی اسبا‌ب‌کشی کردند.

روز بعد ضمن صرف صبحانه، زن متوجه شد که همسایه‌اش درحال آویزان کردن رخت‌های شسته است و گفت: لباس‌ها چندان تمیز نیست. انگار نمی‌داند چطور لباس بشوید. احتمالا باید پودر لباس‌شویی بهتری بخرد.
همسرش نگاهی کرد اما چیزی نگفت.
 
هربار که زن همسایه لباس‌های شسته‌اش را برای خشک شدن آویزان می‌کرد، زن جوان همان حرف را تکرار می‌کرد تا اینکه حدود یک ماه بعد، روزی از دیدن لباس‌های تمیز روی بند رخت تعجب کرد و به همسرش گفت:”یاد گرفته چطور لباس بشوید. مانده‌ام که چه کسی درست لباس شستن را یادش داده..”
 
مرد پاسخ داد: من امروز صبح زود بیدار شدم و پنجره‌هایمان را تمیز کردم!

نمی دونم چرا همیشه خیلی زود دیر میشه ....

تا میای از لحظه هات استفاده کنی زود تموم می شن ، تا می یای از خوشحالیات و خوشی هات لذت ببری زود تموم میشن و روز غم میاد. 

 نمیدونم چرا تا یکی میمیره تازه یادمون می افته که چه قدر دوستش داشتیم و خودمون خبر نداشتیم .  

نمی دونم چرا فکر می کنیم ادمایی که دورو برمون هستند خیلی بدن  و همه ادم های پستی هستند،چرا تاحالا توی ایینه به خودمون نگاه نکردیم ،چرا یه لحظه به کارایی که انجام میدیم فکر نمی کنیم ....

شاید ما هم یکی از همون ادم های پست باشیم چرا همیشه فکر می کنیم همه دارن به ما خیانت می کنن،همه دارن دلمونو میشکنن، چرا یه لحظه فکر نکردیم که تا حالا خودمون چند تا دل شکستیم 

 ،تاحالا شده بشینیم به دردو دل ادما گوش بدیم ،چرا همیشه فکر می کنیم که تنها ما هستیم که هزار و یکی مشکل داریم . چرا همیشه دنبال دو تا گوش می گردیم. 

 تاحالا شده بشینیم با خدا صحبت کنیم بدون اینکه چیزی ازش بخوایم،چرا همیشه تا یه مشکل پیدا میکنیم یاد خدا می افتیم ... اخه ماها چرا اینجوری شدیم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

ای کاش یه خورده به کارامون فکر می کردیم.....

ای شیعیان به گوش!! حسین رامنتظرانش کشتند.

 

 

 

 

هر چند که خسته ایم از این حال؛ نیا!

شرمنده،اگر ندارد اشکال ؛ نیا!

ما خط تمام نامه هامان کوفی ست

آقــای گـُـلـم ؛زبـان مـن لال ، نـیا!

کلمات قصار بسیار آموزنده از حضرت رسول اکرم (ص)

عرض کردم میخواهم داناترین مردم باشم؟

حضرت فرمود از خدا بترس

عرض کرد میخواهم از خاصان درگاه خدا باشم؟
حضرت فرمود شب و روز قرآن بخوان

 عرض کردم میخواهم همیشه دل من روشن باشد؟

حضرت فرمود که یاد مرگ را فراموش مکن

عرض کرد میخواهم همیشه در رحمت حق باشم؟
حضرت فرمود با خلق خدا نیکی کن


 

عرض کرد میخواهم از دشمن به من آفتی نرسد؟

حضرت فرمودهمیشه توکل بخدا کن

عرض کرد میخواهم در چشم مردم خوار نباشم؟
حضرت فرمود پرهیزکار باش

عرض کرد میخواهم عمر من طولانی باشد؟
حضرت فرمود صله رحم کن

عرض کرد میخواهم روزی من وسیع گردد؟
حضرت فرمود همیشه با وضو باش

  عرض کرد میخواهم به آتش دوزخ نسوزم؟
حضرت فرمود چشم و زبان خودرا ببند

عرض کرد میخواهم بدانم گناه به چه چیز ریخته می شود؟
حضرت فرمود تضرع و توبه به حال بیچارگی

عرض کرد میخواهم سنگین ترین مردم باشم؟
حضرت فرمود از کسی چیزی مخواه

عرض کرد میخواهم پرده عصمتم دریده نشود؟
حضرت فرمود پرده ی عصمت کسی را مدر

عرض کرد میخواهم که گورم تنگ نباشد؟
حضرت فرمود مداومت کن به قرائت سوره ی تبارک

عرض کرد میخواهم مال من بسیار شود؟
حضرت فرمود مداومت کن به قرائت سوره ی واقعه هر شب

عرض کرد میخواهم فردای قیامت ایمن باشم؟
حضرت فرمود میان شام و خفتن به ذکر خدا مشغول باش

عرض کرد میخواهم خدای تعالی را در نماز حضور یابم؟
حضرت فرمود در وقت وضو گرفتن بسیار دقت کن

عرض کرد میخواهم از خاصان باشم؟
حضرت فرمود در کارها راستی و درستی پیشه کن

عرض کرد میخواهم برای من عذاب قبر نباشد؟
حضرت فرمود جامه ی خود را پاک نگهدار

عرض کرد میخواهم در نامه ی عمل من گناه نباشد؟

حضرت فرمود با پدر و مادرت به نیکی رفتار کن

-------------------------------------------------------

مراحل مختلف دانشجویی (من از اینا نیستما !!!)

ترم اول (ترم جو گیریدگی):

الو سلام مامانی. منم هوشنگ.
وای مامانی نمی دونی چقدر اینجا خوبه. دانشگاه فضای خیلی نازیه. وای خدا خوابگاه رو بگو.
وقتی فکر می کنم امشب روی تختی می خوابم که قبل از من یه عالمه از نخبه ها و دانشمندای این مملکت توش خوابیدن - و جرقه اکتشافات علمی از همین مکان به سرشون زده – تنم مور مور میشه...
راستی اینجا تو خوابگاه یه بوی مخصوصی میاد که شبیه بوی خونه اصغر شیره ای همسایه بغلیمونه.
دانشجوهای سال های بالاتر میگن این بوی علم و دانشس!
لامسب اینقدر بوی علم و دانش توی فضا شدیده که آدم مدهوش میشه!!!
پریشب یکی از بچه ها به خاطر Over Dose از دانش رفت بخش مسمویت بیمارستان!



ترم دوم (ترم عاشق شدگی):

آه ای مریم. ای عشق من. همه زندگی من.
می خواهم درختی شوم و بر بالای سرت سایه بیفکنم تا بر شاخسار من نغمه سرایی کنی.
می خواهمت با تمام وجود عزیزم.
همه پول و سرمایه من متعلق به توست.
بدون تو این دنیا رو نمی خوام. کی میشه این درس من تموم شه تا بیام بات ازدواج کنم...
امروز یک ساعت پشت پنجره کلاستون بودم و داشتم رخ زیبایت را که همچون پروانه ای در کلاس می درخشیدی تماشا می کردم...



ترم سوم (ترم افسردگی):

الو مامان سلام.
مریم منو ول کرد و گذاشت رفت!
مامان جون افسرده شدم اولین عشقم بود دارم میمیرم از غصه.
ای خدا بیا منو بکش راحتم کن.
مامان من این زندگی رو نمی خوام.....


ترم چهارم (ترم زرنگ شدگی):

الو سلام مهشید جون خوبی عزیزم؟
منم پژمان! کجایی نفس؟ نیستی؟
دلم تنگ شده واست. گنجشک کوچولوی من. بیا ببینمت قربونت برم...
مهشید جون من پشت خطی دارم. مامانمه. بعداً بت زنگ میزنم.......
الو به به سلام چطوری ندا جون؟
آره بابا داشتم با مامانم صحبت می کردم...
پیرزن دلش تنگ شده واسم! جوجوی من حالت خوبه؟
به خدا منم دلم یه ذره شده واست.
باشه عزیزم فردا ساعت 11 پارک پشت دانشکده دارو....



ترم پنجم (ترم مشروطه گی):

الو سلام استاد!
قربون بچه ات! دارم مشروط میشم، 2 نمره بم بده.
به خدا دیشب بابابم سکته کرد، مرد.
مامانم هم از غصه افتاد پاش شکست الان تو آی سی یو بستریه.
منم ضربه روحی خوردم دچار فراموشی شدم اصلاً شما رو هم یادم نمیاد ....
قول میدم جبران کنم....



ترم ششم (ترم ولخرجیدگی) :

الو مامان من خونه می خوام!
راستی اون 50 تومنی که 3 روز پیش فرستادی تموم شد.
دوباره بفرست.خرج پروژه ام شد!!!


ترم هفتم (ترم پاتوقیده گی):

سلام داش مصی!
حاجی دمت گرم امشب بساز ما رو ....
از اون پنیر شیرازیای ردیف بیار که مهمون دارم.
3 صوت هم آیس بیار می خوایم فضا پیمایی کنیم... نوکرتم.... آقایی



ترم هشتم (ترم فارغ التحصیلگی):

الو سلام خانم.
واسه این آگهی که توی روزنامه دادید تماس گرفتم.
فرموده بودید آبدارچی با مدرک لیسانس و روابط عمومی بالا....

اصفهانی باهوش

حتما ماجرای راننده ایرانی در کانادا را شنیده‌اید که دنده عقب می‌رفته که به ماشین یک کانادایی می‌زند و پلیس که می‌آید، از راننده ایرانی عذرخواهی می‌کند و می‌گوید ” لابد راننده کانادایی مست است که مدعی‌ شده شما دنده عقب می‌رفتید!” 
 

حالا اتفاق جالب‌تری در اتوبان اصفهان رخ داده: همشهری اصفهانی ما توی اتوبان با سرعت ۱۸۰ کیلومتر در ساعت می رفته که پلیس با دوربینش شکارش می کند و ماشینش را متوقف می کند. پلیس می‌آید کنار ماشین و می‌گوید:

“گواهینامه و کارت ماشین!” اصفهانی با لهجه غلیظی می‌گوید:” من گواهینامه ندارم. این ماشینم مالی من نیست. کارتا ایناشم پیشی من نیست.

من صاحَب ماشینا کشتم آ جنازشا انداختم تو صندق عقب. چاقوش هم صندلی عقب گذاشتم! حالاوَم داشتم میرفتم از مرز فرار کونم، شوما منا گرفتین.”

مامور پلیس که حسابی گیج شده بوده بیسیم می‌زند به فرمانده‌اش و عین قضیه را تعریف می‌کند و درخواست کمک فوری می‌کند.

فرمانده اش هم میگوید که او کاری نکند تا خودش را برساند! فرمانده در اسرع وقت خودش را به محل می‌رساند و به راننده اصفهانی می‌گوید:

آقا گواهینامه؟ اصفهانی گواهینامه اش را از توی جیبش در می‌آورد و می‌دهد به فرمانده. فرمانده می‌گوید: کارت ماشین؟ اصفهانی کارت ماشین را که به نام خودش بوده از جیبش در می‌آورد و می‌دهد به فرمانده.

فرمانده که روی صندلی عقب چاقویی نیافته، عصبانی دستور می‌دهد راننده در صندوق عقب را باز کند. اصفهانی در را باز میکند و فرمانده می‌بیند که صندوق هم خالی است.

فرمانده که حسابی گیج شده بوده، به راننده اصفهانی می‌گوید:” پس این مأمور ما چی میگه؟!”

اصفهانی می‌گوید: “چی میدونم والا جناب سرهنگ! حتماً الانم می‌خواد بگد من داشتم ۱۸۰ تا سرعت می‌رفتم؟”

جمله ناب

Be the cause of happiness for someone, not his grief 


همیشه دلیل شادی کسی باش ، نه شریک شادی او 


وهمیشه شریک غم کسی باش ، نه دلیل غم او